بزرگ کردن یک بچه از بزرگ کردن سه بچه سخت تر است. حوصله توضیح ندارم. امروز اولین روز کلاسهای تابستانی میچکاست. نمی گذاشت ثبت نامش کنم اما وقتی می بینی بچه پای تلویزیون و اینترنت دارد تلف میشود و در یخچال مثل بادبزن در رفت و آمد است و هر تکه کاغذی که از زمین برمیداری پشتش جاستین بیبر بهت لبخند میزند و حتی وقتی توی توالت نشسته داد میزند: عوض نکنیا،بعدی کیتی پریه!... خب آدم که عقلش را دست بچه نمیدهد. کمی غر زد. سر اینکه میخواهم صورتی بپوشم. مقنعه نمیذارم. اگه بگن چرا شلوار جین پوشیدی دیگه نمیرما. از پیچ خیابان ردش کردم. سفارش کردم برگشتنی از همین کوچه بیا. مبادا کوچه پشتی بری ها! اونجا دارن ساختمون میسازن ها! حرفهای تکراری. و دخترک اصوات "هاااح" "هوففف" "ممم" از خودش در می آورد. هوا گرم بود و کارگران آسفالت داغ را ملاقه ملاقه در چاله های خیابان می ریختند. ترافیک شده و ماشین گشت ارشاد کناری نگهداشته و سرنشین ها عرقشان را پاک می کردند. دلم میخواست از دکه آن سمت خیابان برایشان دو تا بستنی بگیرم اما نگرفتم. با اینکه می دانستم کار درستی است و ممکن است جواب بدهد. فقط من آدمش نبودم.
همیشه نظافت خانه از اتاق میچکا شروع می شود. کتابهای ترسناکش را در قفسه سر می دهم. ملحفه را که تکان می دهم خرده های پاک کن روی سرامیک میریزد. هنوز یک پوستر روحانی را نگهداشته و با گردنیند و شال بنفش در کشوی میز کامپیوتر فرو کرده.
بغض دارم. نمیدونم چرا. نمیخوام بندازم تقصیر بارون و هوای ابری. نمیخواهم بندازم تقصیر آستانه عادت ماهیانه. بغض اجازه داره که خودش بیاد لابد. گیر کنه جایی ته گلو. جوری که میخوای حرف بزنی قبلش بغضت را صاف کنی. جوری که روزها ریمل نزنی از ترس ترکیدن ناگهانیش. بغض مستقل است. وابسته به عامل بیرونی نیست گاهی. غمباد است. غم باد کرده. بعض فدای سرم مشکل این که جا پیدا نمیکنم خالیش کنم. در خانه با حضور پسرک نمیشه. نمیخوام با ماشین برم یکجا گریه کنم. فکر میکنم چقدر ترجم برانگیز است زنی که در ماشین گریه میکند. و من بیشک هرچه باشم ترحم برانگیز نیستم. صبح به رییس گفتم مریضم . نشستم گریه کنم. در آستانه گریه بودم که مادرم زنگ زد. دوبار. نشد جواب ندهم.بغضم را صاف کردم. گفتم بله. اون بغض داشت. چون پیشدستی کرد من مجبور شدم دلداریش بدم. حتی جوک بگم بخنده. گفت دخترم برو به کارت برس. گوشی را گذاشتم برم گریه کنم. نشد. حس رفته بود. حس رفته بود بدین معنی نیست که بغض هم رفته بود. از خونه زدم بیرون. پیاده. پیادهروی برهردردبیدرمان دوا نیست. بغض موند. انقدر گنده شده که هیچی پایین نمیره. از صبح هیچی نخوردم. از دیشب شاید. شاید بجای رژیم آدمها باید بغض کنند.
الان که گریه با بدبختی خودش را رسونده به کناره چشمهام و داره فشار می آره نشستهام رو صندلی مانیکوریست. عمرا درست نباشه جلوش اشک بریزم. طفلی فکر خواهد کرد دستم را بریده. جفتمون هم انگلیسیمون اونقدر خوب نیست که برای هم مفهوم بغض را توضیح بدهیم. دارم بجای دستام سقف را نگاه میکنم. بغض باید برگرده.
اگر کانادا امامزاده داشت الان میزفتم امامزاده. با همین ناخنهای درست کرده. کفشهام را در میآوردم میخزیدم یک گوشه. چادری که بوی تن هزار زن را میداد میپیچیدم دورم و گریه میکردم. برای مظلومیت یکی که نمیدونم کیست. برای صدای قرآن شاید که معمولا برای من گریه میآره. صبر میکردم تا اذان. اون گریهآورتره . شاید بهانه می کردم که گریه می کنم برای اون همه آدم که معلومه یا حاجت دارند یا جا ندارند یا مثل من بغضشکن دارند. امامزاده چیز خوبیست. هیچ جا در کانادا جایی برای گریه تعبیه نشده است. کلیسا و مسجد محل عبادتند. برای گریه آدم ضریح لازم داره. یا اگر هم جایی وجود دارد نمیدانم چرا به مهاجرها در بدو ورود یک فرم نمیدهند که درش درج شده باشه برای کارت بیمه به فلان جا مراجعه کنید. برای آموزش رزومه نویسی به فلان جا. برای گریه به فلان جا.
بخاطر گریه هم که شده باید برگردم
یک. بین لیوان دوم پلفورت طلایی و لیوان اول گینس سیاه، حدفاصل بار فرانسوی و اسکاتلندی، سرچهارراه ایستادیم منتظر سبز شدن چراغ. هردو به پنجره روشن خانه روبروی نگاه میکردیم. یک سایه پشت پنجره بود. مانا گفت :” ما چرا اینجا بدنیا نیومدیم؟” من گفتم “کاش تناسخ بعدی اینجا بدنیا بیام. تو یکی از این خونهها” حوصله نداشت به آرزوی پوچ من گوش کنه. قبلترگفته بود که باور نداره به چیزی و نیهیلیست خونسردیست که حتی غرزدن را پوچ و بیفایده میبینه، پس طبعا حتی درحد خنده هم به تناسخ فکر نکرد. گفت :” صفرمون خیلی فرق داره با اینا، خیلی” چراغ سبز شد و رد شدیم از خیابون. ساعت نه شب بود فکر کنم ولی ما هردو قدر ساعت دوصبح خسته بودیم. همه خستگی مال تفاوت صفر ما بود با اون سایه فرانسوی پشت پنجره.
دو. کی فکر میکنه پشت نقاب منطقی مادری که مدام به پسرک کوچکش میگه “منطقی باش، آدم هرچی رو میبینه نمیخواد” یک زن مو لخت، لنگه همون پسرک گرد، زندگی میکنه که منطق سرش نمیشه. لگد میزنه، زار میزنه و یک چیزهایی رو میخواد که نباید بخواد. زبون سرش نمیشه، تنها چاره من دربرابرش اینه که بشینم روی مبل سبز و لبهام رو فشار بدم تا انقدر گریه کنه که خوابش ببره. در کتاب تربیت کودک این یکی از بدترین روشهاست ولی من راه دیگهی برای برخورد با بزرگسالی که منطق سرش نمیشه و روزه میخوام میخوام گرفته، بلد نیستم.
سه. بقول وبلاگهای نویسهای صورتی و درحمایت از خانم ف، زنی که در جواب ایمیلم که براش نوشته بودم “عزیزم من میدونم تو قوی هستی” جواب داد که کاش میشد یک مدت “قوی نباشم” گاهی دلم میخواد بنویسم:
” خانم ف همه ما کلی راه آمدیم، با ناخن و دندون بالا کشیدیم خودمون رو. من هم مثل تو جایی که در زندگی ایستادم رو دوست دارم، ولی خب بدم نمیآد، حتی همینجا یک کم هم دراز بکشم.”
ماها صفرمون بدجایی بوده برای همین گاهی این همه راه دویدیم و هنوز قدرسایه پنجره نه قرارداریم، نه آرامش، نه آدم نزدیک، نه مشایعت کننده تابوت.
چهار. مانا حداقل میتونه زیر پنجره بایسته و سایه رو ببینه، من که به سایه هم دستم نمیرسه.
خب، از عنوان طولانی این پست باید متوجه شده باشید که چه چیزی میخواهم معرفی کنم، newsblur سرویسی است که بعد از تنگنایی که گوگل برای کاربران گودر به وجود آورد، ساخته شد.
این سایت از نظر رابط کاربری و کیفیت شاید به پای گودر قدیم نرسد، اما فیدخوان قابل قبولی به نظر میرسد. برپاکنندگان این سایت چون سرمایه گوگل را در پشتشان ندارند، مجبور شدهاند که کاربران رایگان این سایت را کمی محدود کنند، اگر به صورت رایگان در این سایت ثبتنام کنید، تنها میتوانید ۶۴ فید را به صورت فعال داشته باشید، عدد کمی نیست، اما شاید کاربران خیلی حرفهای را راضی نکند. در عوض چون امکان اشتراک Share و گذاشتن کامنت بدون محدودیت وجود دارد، این محدودیت شاید زیاد به چشم نیاید.
بعد از ثبتنام و وارد شدن به سایت میتوانید با کلیک بر + در گوشه پایین و چپ سایت، فیدهای مورد علاقه را یک به یک اضافه کنید و میتوانید پوشه هم برای مرتب کردن فیدها درست کنید. (اضافه کردن فید «یک پزشک» یادتان نرود!)
البته میتوانید فیدها گوگل ریدر خود را ایمپورت کنید یا یک فایل OPML را به خورد سایت بدهید.
بعد از آن میتوانید در رابط کاربریای شبیه گودر، با کلیک بر روی فیدهای مورد نظر آنها را بخوانید.
اگر برای مطلبی که در حال خواندن آن هستید، قبلا کامنتی گذاشته باشد، میتوانید این کامنت را در زیر مطلب بخوانید و کامنت خودتان را اضافه کنید با به کامنتی که خواستید، پاسخ بدهید.
به جز آن در زیر هر مطلب، گزینه اشتراک مطلب هم وجود دارد. در همین قسمت شما میتوانید مطالب مورد نظرتان را برای مشاهده خودتان ذخیره کنید.
همه مطالب به اشتراکگذاشته توسط یک کاربر، در وبلاگی که به طور خودکار برای او در نیوزبلر باز میشود، ذخیره میشود. هر کاربر میتواند وبلاگهای کاربران دیگر این سایت را دنبال کند. ظاهرا محدودیتی برای دنبال کردن وبلاگهای کاربران دیگر وجود ندارد.
برای مثال این نشانی وبلاگ من در نیوزبلر است، خیلی خوشحال میشوم که من را دنبال کنید.
توجه: ممکن است در دنبال کردن افراد مشکل پیدا کنید، در این صورت روی آیکون چرخدنده در سمت پایین و راست کلیک کنید و friends را انتخاب کنید:
در پایین کادری که باز میشود، ایمیل یا نام کاربری شخص مورد نظر در نیوزبلر را وارد کنید:
برای مثال نام کاربری من alireza1356 است.
نیوزبلر اپلیکیشنهای خوبی برای iOS ، اندروید و گوشیهای نوکیا دارد، من اپلیکیشن iOS را آزمایش کردم و کاملا راضی بودم.
نیوزبلر یک بوکمارکلت هم دارد که اگر آن را به بوکمارکهای مرورگر خود اضافه کنید، میتوانید در خارج محیط نیوزبلر، هر وقت به صفحه جالبی برخوردید، آن را به اشتراک بگذارید.
خب، اینها کلیاتی در مورد کار با سایت newsblur بود، البته کاربری این سایت به خودی خود لطف و صفایی ندارد، تنها وقتی ما انگیزه استفاده مستمر از این سایت پیدا میکنیم که شاهد حضور عده زیادی از کاربران ایرانی و دوستان آنلاینمان در این سایت باشیم.
متأسفانه تغییر و تحولات گودر امکان اشتراک سریع مطالب و دیدن اشتراکات دوستانمان را از ما دریغ کرد، سایتهایی مثل نیوزبلر میتوانند تا حدی این مشکل را برطرف کنند.
اگر استقبال از این سایت خوب در میان کاربران ایرانی خوب بود، در پستهای بعدی مطالب تکمیلی در مورد ترفندهای استفاده از این سایت را برایتان مینویسم.
پذیرش آگهی یک پزشک
فراخوان عکس با سوژه کتاب و کتابخوانی در یک پزشک - جمعههای فرهنگی با یک پزشک
Related posts: